زلف پریشان ...

ساخت وبلاگ

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

 

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم

ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم

 

چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !

 که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

 

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟

که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

 

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد

که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

 فاضل نظری

باشگاه دیدگاه...
ما را در سایت باشگاه دیدگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : didgah555cluba بازدید : 53 تاريخ : دوشنبه 8 آبان 1396 ساعت: 2:39