این چشم به راهی دیری نپایید..
به سخره گرفتیم هرآنچه پستی و بلندی بود...
بلد راه من بودم ... چندی پیش به تنهایی قله چشمانت را ...
نه هیچ چیز نمی گویم...تو حرف بزن...
گردوغبار طاقچه خاطراتمان را دستی بکش...
تصویر غبار گرفته ی آن صندلی ها هنوز هم پیداست...
گرمای نفس هایت از صندلی رو به رو...
هنوز هم بوسه ها دلتنگ آن روهایند...
چشم به راهی داستان همیشگی آن روزها بود...
شال سبزت را بالاتر بینداز...
راه چشمانمان یکیست...
باشگاه دیدگاه...برچسب : نویسنده : didgah555cluba بازدید : 39